م.دهقان

ساخت وبلاگ

                                              داستان کوتاه

                                                                  سرنگ اضافی

ساعت هفت صبح سر خیابان منتظرت بودم تا تو بیایی و با هم برویم.به کجا؟این که مهم نبود فقط اینکه با هم باشیم برایمان کافی بود حالا میخواست جمشیدیه باشد یا دربند،پرواز باشد یا دانشجو،لاله باشد یا فشم.اما انصافا درکه بهشتی بود بهشت...

چقدر روی آن تنه درخت نشستم و تو روی پاهایم بودی؟ساعتها نگاهمان را به هم گره میزدیم و با صدای آب رود کنارمان  بدون انکه لبهایمان بجنبد عاشقانه هایمان را در وجود هم خالی میکردیم.

آخ که اگر دل و روده مان از گرسنگی به هم نمی پیچید متوجه نمیشدیم که نزدیک غروب شده و باید از بهشت برگردیم. بعد هم توی مترو علی رغم وجود صندلی خالی می ایستادیم تا وقتی شلوغ شد بتوانم در اغوشت بگیرم.

قرار ملاقاتهایمان را طوری ترتیب میدادیم که هر هفته دو روز کامل با هم باشیم اما این دو روز در برابر باقی روزها ثانیه بود در مقابل سال.

تا همین شنبه که مجبور شدم توی کمتر از دو دقیقه ببینمت آنهم جلوی در خانه تان.

-هوس دریا کردم مهران،اما زود برمیگردم.

توی چشمات خیره شدم.

-مممژده تتتته چشچشمای تو ددددریاست ،دددریا رو میمیمیخوا چکار؟

نوک انگشتات رو کشیدی زیر چشمام.

-اگه چشم من دریا داره چرا ساحل تو خیسه؟

تازه فهمیدم که نتونستم جلوی اشکهام رو بگیرم

-میمیمیترسسسسم مممممژده!

-از چی؟من که نمیرم بمونم عزیزم.اصلا قرارمون اخر هفته بهشت درکه.خوبه؟

میدونستم به خاطر اینکه کسی از خانوادت تهران نمی مونه مجبوری بری.

بعد تو سریع رفتی تو خونه.حتی فرصت ندادی جواب بدم.

درست نبود که من زیاد اونجا بایستم نشستم پشت فرمون و حرکت کردم.چه رانندگی؟انقدر تو مسیر چشمام بارید که کم مانده بود یه پسربچه را زیر بگیرم.

آن شب تو پیام داده بودی:چهارشنبه درکه یادت نره!

اما زور قرص خوابهایم آنقدر زیاد بود که نتوانستم جوابت را بدهم تا صبح که گوشی تو خاموش شد.

حالا اینجا هستم مژده،کنار تو.راستش نتونستم خودم رو به دریا برسونم تا مثه تو...اما چند بسته قرص خواب، تیغ موکت بری و سرنگ با خودم آوردم که هر طور شده امشب کنار تو باشم.مگه خودت نمیگفتی تنهایی وحشتناکه.دارم میایم بهشت و درکش فرقی به حالم نمی کند.

                                                       تقدیم به مهربانی شما

 

شعر و داستان...
ما را در سایت شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : اهورا دهقان ahura1 بازدید : 1559 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1392 ساعت: 14:43